کیست که غربت رفته را یاد کند / دل غربت زده را شاد کند / من نوشتم این سخن از بهر دوست / تا بداند این دلم در فکر اوست .
می توانی بروی و قصه و رویا بشوی / راهی دورترین نقطه ی دنیا بشوی / ما دو تا رود موازی بودیم / من که مرداب شدم ، کاش تو دریا بشوی .
تکرار یاد تو تکراری نیست ! هر بار از تو نوشتن اتفاق تازه ایست .
اینایی که از خیابون یه طرفه رد میشن
هم چپ نگاه میکن هم راست
اینا همونایی هستن که هم از دشمن نارو خوردن !
هم دوست !
نظرات شما عزیزان: